محافظ اصلی: از قوماندانی به آبادکاری. مصاحبه با حکیم قلندراف، قوماندان سابق

دسامبر 13, 2017 12:01, 3,001 بازدید ها

اخبار مرتبط

Novyj-risunok-17

از محبت تا خیانت، از وطنداری تا بی‌وطنی، از بنیادگذاری تا خرابکاری، چون از نیکی تا بدی یک قدم فاصله است. دیروز حکیم قلندراف قوماندان بود، حالا دست به آبادسازی  وطن زده است. در ناحیه پنج او را پیدا کردن دشوار است. گاه سر زمین پنبه، گاه سر حوض ماهی پوری، گاه دیگر در کارگاه ساخت و سازی چهره او به چشم می‌رسد. ما او را در بنای خوش‌طرحی سر دسترخوان پرناز و نعمت پیدا کردیم. مرغ های مرجان و خانگی، گل‌ماهی، گوشت گوسفند و گاو همه محصول زحمت دستان او بودند. فاصله از این دسترخوان پرناز و نعمت و آن دسترخوان دیروز خالی از نان نیز یک قدم است. و همین یک قدم است، که آن ساحل رودخانه پنج غرق گرداب آتش جنگ و کشتار و این ساحل پرموج از خنده طفلان را از هم جدا می‌سازد. از او می‌پرسم:

این خانه خانه شماست؟

وی تبسم می‌کند، به اهل گرد دسترخوان می‌نگرد و می‌گوید:

-تمام تاجیکستان خانه من است.

صحبت ما از آبادکاری های حکیم قلندراف تا به دامان سرنوشت تلخ دیروز تاجیکان می‌کشد.

چگونه شد که شما سلاح مرگ گوشه‌ای گذارید و دست به آبادکاری  زدید؟

– آیین وطن­داری این را تقاضا دارد، می‌گوید او و ادامه‌ می‌دهد: – پایان جنگ صلح است، اگر صد سال هم دوام کند. من در میان نیروهای مخالفین تاجیک قوماندان بانفوذ، نفر نزدیک استاد نوری بودم. آن چیزی که من می‌دانم، شاید کم نفرانی دانند. اگر آن جنگ ادامه‌ می‌یافت، نه تاجیک می‌ماند و نه تاجیکستان، چون عراق و سوریه می‌شدیم. این را استاد نوری که همیشه با من مشورت می‌کرد و در روزهای سخت برایش متکا بودم، بارها گفته بود.

 –پس شما شاهد استقرار صلح از روزهای نخست بودید؟

-بلی. روزی که امامعلی رحمان، رئیس جمهور تاجیکستان رهبر مخالفین سعید عبد‌الله نوری و احمدشاه مسعود در فرخار افغانستان گفت­گو داشتند من از جمله محافظان آنها بودم.

می‌گویند  که بسیاری از قومندان ها مخالف صلح بودند، مگر شما از آن جمله نبودید؟

 

– من در موقع استاد نوری قرار داشتم. وی مایل به صلح بود. اما نفرانی بودند  که صلح بر نفع آنها نبود. باید گفت که این کار بی مداخله کشورهای خارجی نمی‌شد. اما در ملاقات تهران نوری به این مسئله نقطه گذاشت. آن روزها قصد حج رفتن داشتم. با هواپیمای نظامی ایران از قندوز به ایران پرواز کردم. در هواپیما من و سفیر ایران بودیم. آن زمان ایران تنها کشوری بود  که در تخار نمایندگی رسمی داشت، کابل در دست طالبان بود. در تهران حجت هایم را برای حج کردن آماده ساختم. تا سفر دو روز مانده بود، که نوری من را نزدش دعوت کرد و حج نمی‌روی  گفت.

-برای چه؟ – پرسیدم من.

-این ها من را برای گفتگو دعوت کردند، تو باید در کنار من باشی و بعضی سخنهای  هست  که باید آشکار نمایی. تاجیکستان که رفتیم، بعد به حج می‌روی.

من راضی شدم. استاد مرا به گفتگو آماده ساخت، بعضی راز و اسرار ملاها را گفت. اما تأکید کرد  که آنها دیپلمات هستند، دغل سخن نگویم. ملاقات شام در خانه استاد تورجان زاده برگزار گردید. ملاها همت زاده،  محمدرسول، عبدالرحیم، طاهر عبدالجبار، رئیس «رستاخیز»، رئیس جمعیت «لعل بدخشان»، یک نماینده حزب دموکرات، رئیس مهاجران تاجیکستان در روسیه، خبرنگار اولگ پانفل اف، ملا امر‌الدین و دیگران حضور داشتند. آنها گفتند که تاجیکستان خلاص کرده است، نیروهای آپازیتسیون در جبهه موفق می‌باشند. پیشنهاد کردند  که همه را به جهاد دعوت کنیم. در باره متحدی گفتند.  استاد نوری گفت که «ما در این جا متحد نیستیم، در تاجیکستان چطور متحد می‌شویم؟»

من چند بار دست بالا کردم که سخن گویم، اما اجازه ندادند. نصیحت استاد نوری از گوشم رفت، با غضب از جای خیستم و گفتم  که در باره کدام جهاد می گویید، همه مسلمان، همه نمازخوان، شما ما را جنگ می‌‌اندازید و خودتان راحت دارید. به همگان روی آوردم، که «4 میلیون دلار گرفته‌ات را چه کردی؟” «- در پاکستان، در گردش» – گفت.  «- کدام بچه‌ها»- باز پرسیدم. جواب خاموشی بود. این غضب مرا افزود. از آنها پرسیدم  که فرزند، نزدیکان کدام شما در جبهه‌اند؟ اگر جهاد می‌خواهید، بیایید، بمب به میانتان بندید، خودتان را با تانک منفجر کنید. خاموشی حکم­فرما گردید. اولگ پانفل اف با قهر از مجلس رفت. نهایت سخن به استاد نوری رسید. وی گفت  که جهاد جایی خود را دارد، مردم را گرفته به تاجیکستان می‌بریم، تاجیک­کشی بس است، مسلمان ها را متحد می‌سازیم.

کشورهای خارجی برای جنگ مبلغ اختصاص می دادند، اما مخالفت تاجیکان نهایت به صلح انجامید. مگر این عاقبت نداشت؟

– عاقبت داشت. پول گرفتن جواب هم دارد. باری استاد نوری پنهانی به من گفت که ایران او را به گفتگو دعوت کرده است. سبب پرسیدم، گفت  که سبب آن پول های  که در زمانش به ما داده بودند. من گفتم  که تو  پول ها را به گریزها  و ما مجاهدان دادی، برایشان همین را بگوی. دیگر بیچاره بیمار شد و من هم دیده نتوانستم تا پرسم  که همان «رزبار» چه شد.

شما مجاهد، قومندان بودید. مگر این مشکل به شما نیز پیش نآمد؟

– ما مستقیم با پول کار نداشتیم. کیسه – کیسه، آشکار و نهان دلارها را رهبران ما می‌گرفتند و بعد قسماً به ما می‌دادند. اگر پرسشی بود، آنها جواب دادند. ولی ما صلح کردیم، این برد کلان بود. باری کبیری نزد من آمد، پول آورد – سه هزار دلار. گفتم  که به پول شما حرامخورها احتیاج ندارم. من کار می‌کنم، رنج می‌کشم، پول می‌یابم. اما شما فکر آنهای را  که برای شما شده جان دادند نکردید. زن هاشان بیوه، فرزندانشان یتیم ماندند، می‌توانستید 50-100 دلاری به آنها دهید. این پول تورا من به کدام یکی از آنها دهم؟ من با شما نیستم، بودن هم نمی‌خواهم. تو می‌خواهی که متحد باشیم؟ اول، بیا، از روز نخست این ناحقی ها، نابرابری ها را برابر کنیم، بعد آینده اش را می‌بینیم. اگر تو می‌گویی که پگاه برخیزیم جنگ کنیم، جنگ برای چه می‌کنیم؟ جهاد می‌گویی؟ جهاد برای چه می‌شود؟ همه خوب، مسجدها ‌‌آباد، در ناحیه پنج پنج مسجد جمعه­خوانی، هر روستا مسجد خوده دارد.   گفتم که بچه‌های ما در این جا، در روسیه هستند. کسی  که سخن مرا می‌گیرد، نمی‌گذارم  که با شما باشد. خدا از دست بی‌عدالتی شما برکت را گرفت. همه در به در شدند. من شخصاً کبیری را طرفداری هم نمی‌کنم. ما بچه‌های پنج بیشتر از همه قوماندان های بانفوذ و جنگ دیده هستیم. چون  رهبر شد، بعضی بی‌عدالتی های او را دیده  از وی دور شدیم.

 شما در مورد کدام بی‌عدالتی ها می‌گویید؟

– مگر فراموش کردن زن و فرزندان مجاهدینی  که به سخن آنها باور کرده و قربان شدند و یا مجروح، بی‌عدالتی نیست؟ زمانی بود  که آنها به یک تکه نان زار شدند، اما رهبران حزب نهضت اسلامی تاجیکستان تنها در غم خود بودند. خداوند همین جناب عالی را در پناهش نگاه دارد که همه بیچاره و یتیم و بی‌پرستار را نان می‌دهد. به مردم زمین داده است، یک یک تکه نانشان را یافته می‌خورند. دوعای همین ها به کارش برکت می‌دهد. کبیری و هم‌مسلکانش برعکس به کارهای دیگر مشغولند.  اگر کبیری باعقل و بافرهنگ می‌بود، حزب پراکنده نمی‌شد.  بعد،  در چهارچوب دولت­داری کار کرده نتوانست. در به در شد، دیگران را هم در به در کرد. عاقبت کار ناحق همین است.

 شما گمان می‌کنید که او و حزب نهضت اسلامی تاجیکستان تنها مانده اند، پشت و پناه ندارند، حمایت نمی‌یابند؟

-نه. دیگر که هست؟

مثلاً، شما.

– آنها را خداوند شرمنده ساخت. آنها دیگر  به هیچ چیزی دست نمی یابند، هیچ کسی هم از آنها پشتیبانی نمی‌کند. هیچ نفر. اگر من آنها را حمایت می‌کردم، هیچ گاه به حاجی حلیم تکیه نمی‌کردند، مرا دعوت می‌کردند. چون که من قومندان رزمنده بودم. در جنگ نه حاجی حلیم بود و نه کبیری. با آنها بودن نمی‌خواهم. نمی‌خواهم  که دوباره وطنم به خاک و خون ‌آلوده شود.

حزب نهضت اسلامی تاجیکستان، طوری که رسانه‌ها می‌نویسند، از پشتیبانی ایران برخوردار است.

-شاید. اما پشتیبانی از حزب نهضت اسلامی تاجیکستان هرگز بر نفع ایران نیست.

این جنگی که امروز سر زده است یک جنگ مذهبی، جنگ ایران و عرب است. چون  انتخاب روی عرب و فارس می‌افتد، در روز سختی عرب شیعه‌مذهب هم باشد، هرگز فارس را جانبداری نمی‌کند. در هشت سال جنگ ایران و عراق عرب های شیعه‌مذهب از صدام حسین جانبداری کردند. از یک عرب دارا آن زمان می‌پرسند  که در این جنگ چرا صدام کافر را پشتیبانی می‌کنی و شیعه‌های ایرانی را نه. می‌دانید، در جواب چه می‌گوید؟ می‌گوید، که «صدام عرب است و شیعه ایرانی.» خلاصه  من عرب هستم و از عرب حمایت می‌کنم. ببینید، در مقام اول ملّت را می‌گذارد، بعد دین و مذهب را. ما با مردم ایران همزبان و همفرهنگ هستیم.

من دیپلمات نیستم. من قومندانی هستم  و شاهد این همه بدبختی های که به سر مردم تاجیک آمده است و نمی‌خواهم  که آن دوباره تکرار یابد. در تاجیکستان تکیه به مذهب کردن عواقب ناگوار دارد. مردمی  که اهل سنت و جماعت هستند این را هرگز نمی پذیرند. رهبریت ایران هم شاید اصل واقعیت را نداند. شاید نیروهای باشند که به خاطر منفعت ها و فاش ناشدن گزارش های بی‌اساسشان به رهبر اول معلومات نادرست دهند.

 –پس ایران می‌تواند از پشتیبانی حزب نهضت اسلامی تاجیکستان دست کشد؟

-البته می‌تواند. اگر خواهد که مناسبتش با تاجیکستان خوب شود و در این منطقه تکیه‌گاهی داشته باشد، این کار را می‌کند. برای این باید از سمت مذهبی دست کشد و روی به زبان و فرهنگ مشترک آرد. مردم تاجیکستان ایران را چون کشور فارس‌زبان اعتراف می‌کند. اما در سمت مذهبی هیچ کس اعترافشان نمی‌کند.  ایران چاره دیگر ندارد. من مکتب احمدشاه مسعود را گذشته‌ام و وضعیت را خوب می‌دانم. اگر در افغانستان ایران تکیه به زبان و فرهنگ می‌کرد، وضع تاجیکان، وضع در این کشور به این حالت نمی‌رسید. ایران را تنها تاجیکان می‌توانند پشتیبانی کنند. هیچ عربی در روز سختی ایران را حمایت نمی‌کند.

در کشوری که یک حزب اسلامی هست، چون در افغانستان ده ها حزب های دیگر اسلامی به میان می‌آیند و این حزب ها با پشتیبانی از کشورهای غیر اسلامی به نابود کردن همدیگر دست می‌زنند. این مبارزه برای پراکنده کردن و کشتن مسلمان هاست. حزب اسلامی را با حزب اسلامی جنگ می‌‌اندازند، با پول مسلمان مسلمان­کشی می‌کنند.

ایران یک کشور بزرگ است و باید درک کند  که در تاجیکستان در سمت مذهبی هیچ کس آن را اعتراف نمی‌کند. یگانه واسطه بااعتماد به هم آمدن زبان و فرهنگ است.

چرا شما این را به دوستان ایرانی نمی‌گویید؟

– یک چیز دیگر را حکایت کردن می خواهم. باری استاد نوری گفت که ایران وام بدون بهره می‌دهد. به او گفتم  که نمی‌شود بگویی  که به من 200 – 300 هزار قرض دهد که صاحبکاری کنم. استاد گفت  که پول را بیارند، تورا دعوت می‌کنم. و به خانه‌اش دعوت کرد. دو ایرانی نیز آمدند. چای خوردیم. استاد گفت که کمی پول برای تجارت به من دهند. آنها گفتند که استاد  اگر دو روز پیش می‌گفتی، می‌دادیم. همه پول ها را دادیم. پرسید  که به که دادید؟ گفتند یک میلیون دلار به حاجی حلیم دادیم. استاد ناراحت شد و پرسید که چرا به حاجی حلیم دادید، مصلحت شده بود  که 50 – 100 هزار دلاری به قوماندان ها تقسیم می‌کنیم  تا در تاجارت و برزگری استفاده کنند.  من قهر کرده، از دوشنبه به پنج آمده بودم. نوری آدم فرستاد، نرفتم. خودش آمد. گفت رئیس جمهور فرستاد.  به حضور جناب عالی رفتیم.  من را در نیروهای مرزی معاون تعیین کردند. بعد از همین مناسبت من با ایرانی ها کنده شد.

باید گفت که ایران کشور بزرگ است، باید  از کار حاجی حلیم خلاصه می‌برآورد. او در کارخانه نان­پزی‌اش 400-500 نفر را جمع آورده، مسلح کرده بود. آنها، زمانی که هدف  آغاز جنگ را فهمیدند، در راه  تا رامیت سلاح ها را پرتافته و به خانه‌هایشان رفتند. همراه حاجی حلیم 14 نفر ماند. مردم با حکومت، نهادهای قدرتی همکاری کردند، جای پنهان شده حاجی حلیم را خبر دادند. مردم ما را اکنون فریب کردن دشوار است.

 شما وضع مرز را خوب می‌دانید، تهدیدی از جانب داعش به تاجیکستان جای دارد؟

-تهدید همیشه وجود دارد. اما من باور دارم که چنین نمی‌شود. زیرا تاجیکستان سیاست درست را پیش گرفته است. مردم ماهیت رویه سلفی را درک کرده اند، به مبارزه می خیزند، راه نمی‌دهند  که یک افغانستان دیگر شود. هدف داعش نه تنها تاجیکستان، بلکه ازبکستان، قرفیزستان، ترکمنستان، قزاقستان، و حتی روسیه است. آنها می‌خواهند  که ناآرامی تا مرز روسیه رود. در افغانستان ازبک های مجاهد  خیلی زیاد هستند. جمعه بای و   قاضی طاهر و دیگران از 10 هزار زیاد سرباز داشتند. کودک آن زمان تولدشده امروز 17 ساله شد. فهمیدم  که فرزندان جمعبای، هم از زن ازبکش و هم از زن یزغلامی‌اش قومندان شده‌اند. از این رو، کشورهای همسایه ما در این مبارزه باید با هم متحد باشند. این یگانه  راه تأمین ثبات در منطقه است.

 

 بازنشر از هفته‌نامه «فرژ»

دسامبر 13, 2017 12:01, 3,001 بازدید ها

دیگر خبرهای این بخش